یه آدمی دور و برمه به اجبار، که آدم سختیه. هم اتاقی جدیدم رو عرض میکنم. در تمام این سالهای خوابگاهی بودنم از 83 تا الان، کسی رو مثه این ندیدم! از هر دری که باهاش وارد میشم به بن بست میخورم. بعضی وقتا واقعا حس میکنم کور و کره. انگار انتخابی عمل میکنه و تک بعدی!

ازینا که اگه باهاش هم غذا بشی، قبل از اینکه غذاتو بکشی، غذا رو دهنی میکنه (بدون اینکه آدمی باشه که این چیزا براش مهم نیست).

باید همیشه بهش یادآوری کنی که وقتی جایی رو ترک میکنه، در رو ببنده. بارها بعد از اینکه از اتاق رفته بیرون، حس میکنم خب رفته چادرش رو جلوی آینه قدی دم در مرتب کنه و بعد برمیگرده خداحافظی میکنه و در اتاق رو هم میبنده، اما بعد از سه ساعت میبینم امیدم واهیه و همینجوری ول کرده رفته!

یا فکر میکنه وقتی نصف شب موبایلش زنگ بخوره، اگه در تراس رو باز کنه و بره اونجا حرف بزنه، مزاحم خواب من نمیشه و صداش نمیاد!

وقتی چندبار در حقش لطف میکنی و یک بارش رو متوجه میشه بالاخره، بهت میگه من هم فلان کارو برات انجام میدم، اما موقعش که شد، همه ی تلاشش رو میکنه تا بهت بفهمونه لطفش به دلیل شرایط خاصی که تو داری، برات مناسب نیست وگرنه برات انجام میداد.

یا مثلا چند بار بی مناسبت براش هدیه میخری، اما تا هزار روز بعد از تولدت یادآوری میکنه که میخوام برات ازون شلوارک های جین که دوست داری بخرم و هیچ وقت نمیخره؛ و از یک ماه قبل از تولد خودش بارها به دلایل بسیار بی ربط، یادآوری میکنه که ایها الناس فلان روز تولدمه.

همیشه یادش میره از چیزی که میخوره تعارف بکنه، حتی یه روز براش لیوان چای سبز خریدم، چون هی میگفت دوست داره داشته باشه. چند روز بعدش که لیوان چای سبز من شکست، رفت چندتا لیپتون بابونه و جوشونده های مختلف خرید که نیازی هم به لیوان چای سبز ندارن، چون لیپتون صافی نیاز نداره که! یکی دو بار اول که ازین لیپتون ها دم میکرد، با خنده ای احمقانه میگفت، اگه تو هم لیوان داشتی ازینا بهت می دادم :|

بارها میبینه ظرفهای مشترک نَشُسته اتاق شسته شده، اما اگه میون خروارها ظرف کثیفش، یه چاقوی میوه از من باشه، اونو نمیشوره! موقع چای خوردن، همیشه لیوانش رو از کنار لیوان من توی جاظرفی برمیداره و میاد میشینه!

همیشه تعریف میکنه که فلانی وسایلم رو بی اجازه از توی یخچال برمیداشت و دزد بود! خودش (البته با اجازه) وسایل من رو برمیداره و میگه میخرم میذارم جاش، اما هیچ وقت نمیخره!

چندبار تا حالا کلیدش رو گم کرده و وقتی میدونه این همه سر به هواست بجای اینکه یه کلید زاپاس داشته باشه، وقت و بی وقت زنگ میزنه که من فلان ساعت برمیگردم، لطفا اتاق باش! اگه بگم نیستم انقدر آه و ناله میکنه که وای چیکار کنم حالا و ...!

از بس موبایلشو توی یخچال جا گذاشته، هر وقت دنبالش میگرده، اشاره میکنم به یخچال! بارها هم این موبایل رو توی اتاق، مراکز خرید، اتاق استادش، و جاهای دیگه جا گذاشته.

از روزی که اومده شارژرش خرابه و صدای بوق بوق خالی بودن باتری موبایلش همیشه روی اعصابمه! بماند که تا حالا چندبار نصفه شب با این بوق بوقا از خواب پریدم!

هروقت ظرف میشوره و بعدش من بخوام از اتاق خارج بشم، توی دمپاییم پر از آبه، چون موقع باز کردن در، ظرفای پرآبشو میگیره روی دمپایی من!

وقتی میخوام اتاق رو جارو بکشم، یادش میفته که آشغالای روی میز و توی کیفش رو بیاد پرت کنه جلوی جاروبرقی! در حالی که سطل آشغال چندمتر اون طرف تره.

هروقت من از خونه برمیگردم، غذاهایی که میارم و میدونم توی خوابگاه سخته پختشون، میذارم وسط، اما خودش اگه یه الویه ساده بیاره، چند قسمتش میکنه تا برای چندروز غذا داشته باشه!

توی هیچ مناسبتی هیچ کسی تا حالا نتونسته از این آدم شیرینی بگیره.

هیچ کدوم از رابطه هاش بیشتر از یک هفته دوام نداشته. امکان نداره یکی بهش زنگ بزنه و قبل از جواب دادن، چند تا اخم و غرغر نکنه که «اه باز این زنگ زد» و «حوصله اش رو ندارم». ازدوست بگیر تا همکلاسی و ...! برای هر کدوم از بچه های خوابگاه هم یه اسم گذاشته و پشت سرشون استفاده میکنه. از ننه آبی گرفته تا مخمل!

مسائل دیگه ای هم هست که نمیشه اینجا بازش کرد متاسفانه.

همه ی بدی ماجرا اینه که اصلا هم آدم بدی نیست و به نظر نمیاد بفهمه که چه کارایی داره میکنه و هم اتاقی سابقش، حربه اش این بود که در همه ی این موارد باید سرش داد بکشی تا بهش تلنگر وارد بشه و بفهمه داره چه غلطی میکنه. جلوی خودش هم به من میگفت این رفتارهاشو عمل کرده یا نه؟!

+ این رفتارها ممکنه خیلیاش بی اهمیت و کوچیک باشن، ولی وقتی در کنار هم توی یه آدم جمع میشن، فاجعه ست!

+ تا امروز تلاش کردم جو اتاق خراب نشه و همینی که هست بپذیرمش، و فقط مواردی که مربوط به حقوق خودم یا سوء استفاده ست رو دوستانه بهش تذکر بدم تا تکرار نکنه یا فرصتی برای بعضی رفتارهای منفیش بهش ندم، اما از دو ساعت پیش بخاطر حرکت ناشایستش، کلا ایگنور شد. متوجه اشتباهش شده، اما من تا یه جایی میتونم برای کسی انرژی بذارم. تمهیداتی هم چیدم که هر نوع کانکشنی بینمون به حداقل برسه.

+ شلدون، توی سریال BIG BANG THEORY از این بهتره یعنی.

+ برای تلطیف فضا. خواستگار محترم قبلی رو یادتونه که ول نمیکرد، دوباره برگشته و هی زنگ میزنه و میخواد باز صحبت کنه، چون گویا یه نقاط ابهامی هست که باید رفع بشه! :دی