شاید باید این پست رو دیروز مینوشتم اما لمس و ثبت یه سری چیزها مثه عکس گرفتن از اون زیبایی، در وقتیه که داره اتفاق میفته. حسشو خراب میکنه.

دیروز برام روز خاصی بود. نمیتونم بگم روز خوب یا بد. روزی پر از افت و خیز. روزی که شاید بهترین روز زندگیم بشه. روزی که هم درد داشت هم شادی. هم غصه داشت هم اشک شوق. روزی که حس کردم خدا یه نظر دیگه بهم انداخته و آغوششو برام باز کرده.

دیروز هیجانات زیادی رو تجربه کردم، بهت، بی حسی، شادی بی وصف، حس حماقت، حس بزرگی، غم عمیق، امید، ترس خیلی زیاد... خیلی چیزها. نمیدونم اسمشو چی بذارم که بتونم خوب منعکسش کنم.

دیروز برام روزی بود که حس کردم سال 96 میخواد برام بهترین سال زندگیم بشه. امیدوارم فراموشش نکنم و لابلای روزمره های زندگیم گمش نکنم.

فکرش رو که میکنم میبینم ازین روزها کم توی زندگیم نیومده، اما گاهی ندیدمش یا شرایط جوری بوده که اگر هم دیدم، نتونستم بگیرم و ولش نکنم.

موقع نوشتن این پست هم حس های مختلفی توی دلم میاد و میره. مثه ترسی که الان توی وجودم نشسته. برای خودم عجیبه، خیلی عجیب. برای منی که آدم هیجانی ای نیستم، حس عجیب و خاصیه. انگار همه وجودم منتظر یه اتفاقه که نمیدونم چیه. انگار سیستم FFFS بدنم پرکار شده و غدد فوق کلیوی ام هرچی داشتن روونه کردن توی خونم!

امیدوارم بتونم این زیبایی رو حفظ کنم. امیدوارم بتونید روزهای خوب زندگیتون رو پیدا کنید. منظورم روزهایی که شادید یا توش به موفقیتی میرسید نیست، وقتی تجربش کنید میفهمید که این روز همون روزه. این روز میتونه حاصل یه اتفاق بد باشه یا حتی بدترین اتفاقی که میتونه براتون بیفته. کاش انقدر قوی باشیم که بتونیم خوبی اون روزها رو درک کنیم. نمیتونم دعا کنم که ازین روزها توی زندگیتون زیاد باشه چون گاهی دیدن زیباییش خیلی سخته، اما امیدوارم وقتی براتون اتفاق بیفته که حتما زیبایی و آرامش بی وصفش رو درک کنید. دلتون آروم و لبتون خندون :)