۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

آخر دنیا

این روزا دارم مطمئن میشم که دنیا خیلی نامرده. خیلی پسته. قشنگ به بازیت می‌گیره و بهت می‌خنده. همه‌ی باورهاتو، همه‌ی زندگیتو، همه‌ی حستو، همه چیزتو به سخره می‌گیره. بهت یادآوری می‌کنه که تو یه ذره‌ی خیلی کوچیکی و زور اون می‌چربه. بهت یادآوری می‌کنه که همیشه بیشتر از اون چیزی که بهت میده ازت می‌گیره. و اگه صدات دربیاد و فریاد بزنی، بیشتر و بیشتر لهت می‌کنه.
میذاره آبستنِ یه اتفاق شیرین بشی، اتفاقی که منتظرش نبودی، اتفاقی که باعث میشه محدود بشی، درد بکشی، صبح‌ها با تهوع، دیوونه بشی و هر بار کنار سختی‌هاش لبخند بزنی و به آینده امیدوار باشی. کلی رویاپردازی کنی، کلی برای اومدنش مقدمه‌چینی کنی، همه‌ی مشکلات و دردها رو بخاطرش تحمل کنی. همه‌ی اتفاقات تلخ گذشته‌ات رو بذاری پشت یه در، و امید ببندی به یه وجود کوچیک. بعد درست روزی که منتظر اومدنشی، از دستش بدی. تازه همه‌ی استدلال مسخره‌ی این دنیا این باشه که تو که اصلاً برنامه‌ای برای اومدنش نداشتی.
اون‌وقته که میبینی زورت به این دنیا نمی‌رسه. دنیایی که حالا بعد از این همه قدرت‌نمایی، نشسته بهت نگاه می‌کنه ببینه چیکار می‌کنی. انگار براش یه ملعبه‌ای. اگه ببینه داری باز از جات بلند میشی، یه سنگ گنده‌ی دیگه جلوی پات می‌ندازه و اگه از اونم رد بشی، شاید این بار سنگو روی خودت بندازه. انگار براش جالبه که بدونه تو کی تموم میشی.
اما اینا مهم نیست. دلیل نامرد بودنش چیز بزرگتریه. خیلی خیلی بزرگتر... انقدر که چیزی حدود یه ساعته که زل زدم به صفحه کیبورد و نمیدونم چجوری ازش بگم و نمیتونم. حتی نمیدونم این یه جنگه و آیا منتظره تسلیم بشم؟؟ عمیقاً دلم میخواد این دنیا تموم بشه. اما نه اون جوری که اون دوست داره من تموم بشم. برای من اصلاً بازی نیست. مسخره تر از این حرف نیست که وقتی میخوان یکی رو آروم کنن میگن «دنیا که به آخر نرسیده!». کاش برسه.
  • دخترک ...
  • شنبه ۲۴ بهمن ۹۴

همین یه کارم مونده بود فقط!

همیشه تصورم از عسلویه، یه جای گرم و سوزانه شبیه جهنم. شاید حتی بدتر. که از در و دیوارش شعله آتیش میزنه بالا و یه عده با قیافه‌های ناراحت و افسرده، و صورت و بدن پرعرق که مأیوسانه نگاهت میکنن، اونجا کار میکنن. انگار دارن یه دوران تبعید سخت رو اونجا میگذرونن، یه چیزی خیلی بدتر از حبس ابد حتی!

حالا نمیدونم چی شده که من، با همین طرز تفکر، دارم پامیشم برم اونجا، اونم برای یک هفته‌ی کامل. البته یه جورایی ناگزیرم، ولی خب میتونستم بگم نمیرم! حتی نمیدونم چی با خودم بردارم. چون باید مستقیم از فرودگاه برم منطقه، و فرصت ندارم برم وسایلمو بذارم هتل، باید با خودم کشون کشون ببرمشون. همه‌ی وسایلمو چپوندم توی یه کوله*

چهارشنبه قراردادمو هم عوض کردن و قرار شد پروژه‌ای قرارداد ببندیم. هم بد شد هم خوب. خوبیش بیشتر به اینه که قرار نیست دیگه هی به یکی جواب پس بدم و سعی میکنم کارو زودتر جمع کنم و بچسبم به پایان‌نامه خودم! توی ذهنیت خودم جوری برنامه ریختم که تا پایان ترم 9 دفاع کرده باشم. اما معمولاً ذهنیت‌ها با واقعیت جور در نمیان. تا ببینیم چی میشه. از یه طرف دلم نمیخواد زود دفاع کنم، ترجیح میدم بمونم و بیشتر یاد بگیرم، از یه طرف اینجوری فرصتای شغلی و فراخوان‌های جذب رو از دست میدم.

*وسایل چپونده شده توی کوله عبارتند از: دو دست لباس راحتی، یه مانتو، یه بارونی، یه شلوار جین. یه شال خنک، یه شال گرم، یه روسری، یه مقنعه، یه ژاکت، یه کفش عروسکی سبک، حوله و لوازم حمام، دو جفت جوراب، دستکش،  تبلت و شارژرش، هارد، پاوربانک، شارژر گوشی، یه کتاب که وقتای بیکاری بخونم، یه دفتر، یه سری مدارک پروژه،  مسواک و خمیردندون، عینک آفتابی، کیف لوازم آرایش، بُرس، یه عاااااالمه دستمال (آلرژیم برگشته) و یه سری خنزرپنزرجات ریز و درشت مثل فلش و کیف پول و کارتای بانکی و خودکار و دسته کلید و دستمال مرطوب و کش مو و گل سر و مام و آدامس و نخ دندون و هندزفری و این جور چیزا :| خودمم نفهمیدم چجوری چپوندمشون و آیا وقتی بخوایم از منطقه بریم بوشهر و وقتی میخوایم از بوشهر بریم منطقه و وقتی دوباره از منطقه بخوایم برگردیم تهران، میتونم دوباره و سه باره و چهارباره، مثه الان جاشون بدم یا نه؟! :|

** سهمیه نت این ماهم شده منفیِ یک گیگ! یعنی این دانشگاه مثه گداها به ما نت میده! انگار نه انگار که ما هزارتاکار داریم. با سرعت افتضاح، وصل میشم توی بعضی ساعات. وقتی برگردم میتونم از سهمیه ماه بعدم استفاده کنم :|

  • دخترک ...
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴