مدتیه دارم با آشفتگی کلنجار میرم

روزهای کاری شلوغ

وقتی که واسه خودم نمیمونه

و شاید ترس از اینکه بیکار بنشینم و هی فکربیاد و فکر

انگار ازین رها شدن بیزارم

مثل بادکنکی که نخش از دست یه بچه بیرون اومده و هرلحظه به یه سمتی میره و به جایی وصل نیست

ترس از اینکه این بادکنک به یه چیزی بخوره و بترکه

مگه اینکه بادکنک نباشم

پرستو باشم و بال پروازی داشته باشم