از آخرین مطلبی که اینجا گذاشتم بیشتر از 7 ماه میگذره. خودم فکر میکردم بیشتر ازینا باشه! یه نگاهی که به عقب میندازم میبینم هیچ چیزی عوض نشده. همون دغدغه ها، همون مشکلات. فقط بزرگ و بزرگ تر شدن و شاید حتی گندتر! بعضی تحقیقات نشون میده که حافظه انسان به طور ناخودآگاه تمایل داره گذشته رو بهتر از حال جلوه بده و این بهش حس استقامت میده و رضایت از گذشته ای که داشته، و بعضی بالعکس معتقدن که ذهن انسان تلاش داره بگه الان اوضاع از قدیم خیلی بهتر شده (درحالیکه تفاوتی نکرده) و این بهشون حس پیشرفت و رضایت خاطر میده.

به نظرم خیلی وقتا محیط در گذر زمان تغییر چندانی نمیکنه. خوبیا و بدیاش به نوبت جای همو پر میکنن. این آدم ها هستن که تغییر میکن و شاید حتی حافظه شون هم تغییری نمیکنه، بلکه پاسخدهی خودشون به محیط تغییر میکنه. ممکنه چیزی که ازش لذت میبردن براشون بی معنا بشه. چیزی که قبلا بهش توجهی نداشتن براشون ارزشمند و دست نیافتنی بشه، با جنبه هایی از خودشون مواجه بشن که براشون باورپذیر نباشه، آدم ها رو جور دیگه ای بشناسن، تحملشون در برابر بعضی چیزا خیلی کم و یا خیلی زیاد بشه. و این در عین حال که میتونه جذاب باشه وحشتناک و هراس آوره.

وقتی کنار اومدن با حال انقدر برات دشوار باشه که حتی نتونی به ترس از اینکه آینده چی قراره جلوی پات بذاره فکر کنی، مایوس میشی. این دو ماه اخیر اندازه دو سال گذشت. و یک ماه آینده نمیدونم چقدر قراره برام طول بکشه و آیا سرانجامش اون چیزیه که میخوام یا چیزایی که حتی نمیخوام لحظه ای بهشون فکر کنم. اگه خدایی هست و اگه امروز براش روز معناداریه، کاش اون روز یه اتفاق خوب بزرگ بیفته. کاش یه happy ending داشته باشه.