۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

ضدحال

عقد خواهری به هم خورد. پدر داماد مریض شده و حالش اصلا خوب نیست. وسایلمو جمع کرده بودم که امروز راه بیفتم برم خونه. لباسم روبروم آویزونه و شده آینده دق.

  • دخترک ...
  • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۹۵

مردا فرق میکنن؟

یک هم اتاقی دارم که بسیار یه دندست و حرف همیشه حرف خودشه

دیروز میگفت خیلی دلم برای آقای فلانی میسوزه

پرسیدم چرا

گفت میخواد ازدواج کنه، خیلی هم دلش میخواد زودتر سروسامون بگیره ولی کیس خوب پیدا نمیکنه، هیچکدوم از آدمای دور و برش یا دوست دخترهاش، یا مناسبش نیستن یا نمیپسنده!!

گفتم خب این کجاش جای دلسوزی داره؟

گفت خب خیلی ناراحت کنندست که یه مرد بخواد ازدواج کنه اما نتونه، فرق میکنه با یه زن!

هرچی براش توضیح دادم که دلت واسه خودت و من بسوزه که حتی حق انتخابی که اون آقا داره رو هم نداریم، کوتاه نیومد و به نظرش اون خیلی مظلوم بود! خدا رحم کرده که این آقای متولد 1370، نه تنها توی دانشگاه، که توی هر کشوری هم یه دوست دختر داره که هر ترم یه سمینار شرکت کنه و بره پیشش، وگرنه از غم بی همسری تلف میشد! و باز خدا رحم کرده که یه پدری داره که خرج این سفرهای خارجیشو بده که مبادا پسرش افسرده بشه.

+ ازین که بعضی خانم ها، زیادی همیشه هوای مردا رو دارن و خودشونو یادشون میره خوشم نمیاد.

  • دخترک ...
  • يكشنبه ۱۵ اسفند ۹۵

عروس تر از عروس!

پنج شنبه عقد خواهره. ان شالله البته! چون تا این لحظه تقی به توقی میخوره هی میگه من اصلا پشیمون شدم نمیخوام! :دی

از جمله روز جمعه که قرار بود بیان برای خرید، اونم صبح! ولی بخاطر همینایی که گفتم شد غروب! و دیر اومدن و نرسیدن خرید کنن. فقط نذاشتن من با هولدن و دوستان بریم کوه :|

رفتیم چشم بازارو دراوردیم تا حدی و راهیش کردم رفت. چون سلیقه هامون زیاد با هم جور نیست و خودشم خسته شده بود و زیاد نگشت.

امروز رفتم برای خودم لباس ببینم. اولین لباسی رو که پوشیدم با قیمتی کذایی خریدم و همونجا هم هرچی سعی کردم نخرمش نتونستم و بعد گفتم فوقش اینو نمیپوشم چون نمیخوام از عروس، عروس تر بشم و خواهرم هم ناراحت بشه. بعدشم اینهمه پول برای یه عقد ساده؟ اینو بذارم عروسیش بپوشم و برای عقد یه لباس ساده تر بخرم. ولی فکر نکنم دیگه از چیزی خوشم بیاد یا فرصت کنم باز برم خرید، حالا پولش بماند.

الان هم میترسم با خشم خواهر روبرو بشم که چرا لباس خودت قشنگتره! هم اینکه برای عروسیش لباس به این خوبی پیدا نکنم! هم اینکه لباسم به نسبت بقیه فامیل خیلی توو چشم باشه! و هم اینکه چشم بخورم :دی

نمیدونم چیکار کنم

  • دخترک ...
  • شنبه ۱۴ اسفند ۹۵

فعال سازی رفتاری!

روزایی که تدریس دارم، با وجود خستگی، خیلی شارژترم! انقدر که میتونم وقتی غروب برمیگردم، یه عالمه کار انجام بدم! نمیدونم بخاطر دانشجوهاست یا حس خودکارآمدی یا چیز دیگه. ولی انقدر برام حس خوبی هست که دارم فکر میکنم چجوری ادامه دار داشته باشمش و حفظش کنم.

+ دیروز یکی از پسرهای دانشجو، که البته دانشجوی من نبود، توی راهرو، یه نگاهی بهم کرد و به دوستش گفت «ببین کار ما به کجا رسیده!» نمیدونستم ازین حرفش خوشحال بشم یا ناراحت!

* عنوان این پست یه روش درمانیه که هدفش افزایش تقویت های مثبت محیطی و کاهش تنبیه های محیطیه که بیشتر با انجام فعالیت های لذت بخش انجام میشه و خلق فرد رو بهبود میده، چون فرد رو از چرخه کرختی و ناراحتی و حتی افسردگی، بیرون میاره.

  • دخترک ...
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۹۵

نشر علم: زکات یا حماقت؟

محبتی کردم به یکی که الان بلای جون خودم شده! البته بلای جونم نه، بلای پایان نامم. خیلی مفت مفت، روند کارای دفاعم رو به تاخیر انداختم، سر همین که هر چی بلدم رو به همه میگم :| البته اگه باعث بشه شهریه بدم، همچین مفت هم نیست! :|

دلم میخواد زمان چندسالی بایسته و یه دل سیر به کارای عقب افتاده ام برسم. یا اینکه بی دغدغه؛ اصلا هیییییییچ کاری نکنم و فقط مال خودم باشم.

بعد نوشت: از یکی خواستم چیزی رو بهم یاد بده و هزینشو هم بهش بدم. ایشون به علت زیاد نشدن دست در بازار، و خست علمی، نپذیرفت!


  • دخترک ...
  • چهارشنبه ۴ اسفند ۹۵