این که یه موجودی که حرف نمیزنه، نگاهت هم نمیکنه، تکونی هم نمیخوره چندان، و 80 درصد مواقع روی شکم مامان یا باباش، دمر خوابیده؛ باعث بشه دو دقیقه که نمیبینیش از دلتنگی خفه بشی، عجیب نیست؟ اونم یه فسقلیِ 4 ماهه ی سه کیلوگرمی! دلم برای وقتایی که گریه میکنه و دستاشو میگیرمُ باهاش حرف میزنمُ با اون چشای درشتِ خَرش زل میزنه توی چشامُ گوش میکنه و آروم میشه، تنگ شده.
پ ن: خر در ادبیات من، موجودیست بسیااااااااااااااااااار دوست داشتنی، انقدری که دیوانه ات کنه! اگه به یکی بگم خر، خیلی باید ذوق بکنه یعنی :دی