یکی از امراض جدیدم پاچه گیریه :)) یعنی منتظرم یه اتفاقی بیفته به یکی بند کنم! جوری که از صفحه روزگار محو بشه!
1- یه دانشجویی دارم که طی ترم اصلا سر کلاس نیومد، آخر ترم اومد صحبت کرد مهلت خواست برای ارائه پروژه اش. یه ماه پیش زنگ زد و گفت که «من چون سر کار میرم نمیتونم کارامو انجام بدم و اگه ممکنه یه نمره خودت بهم بده! آخه میدونید همکارتون هم هستیم دیگه، یه ارفاق بکنید!» پرسیدم همکار؟ گفت بله من دربون دانشگاه هستم :| یعنی دلم میخواست همون لحظه از وسط نصفش کنم! :|
گفتم باید شرایط بین همه یکسان باشه و کارت رو باید تحویل بدی.
دوباره چند روز پیش زنگ زد که «استاد من کارم حاضره اسکن میکنم میفرستم، فقط صفحاتش زیادهّ نمیشه حضوری برسونم بهتون؟» توضیح دادم که تهرانم و نمیشه. بعد یه ساعت که براش توضیح دادم اسکن چیز سختی نیست و هزینه اش هم زیاد نمیشه، پرسیدم چند صفحه است کارت؟ فرمودند 5 تا!!! :| یعنی میخواستم سرمو بکوبم به دیوار!
جالبش این بود که پروژه ای که ازشون خواسته بودم 6 بخش داشت! هر کدوم رو اگه با توجه به سه پارتی بودنش، 1 صفحه هم در نظر بگیریم میشه 18 تا! براش توضیح دادم که نمیدونم چی نوشتی اما اینجوری رد میشی و کاملش کن!
حالا ایمیل زده همون 5 صفحه رو! سه پارت رو که از هر کدوم فقط یه بخش رو انجام داده! به عبارتی یک ششم کار رو!
ایمیل زدم و گفتم نمره اش 3 میشه، اگه میخواد تا فرصت داره اصلاح کنه، بارم بندی بخش ها رو هم توضیح دادم! هر چی هم زنگ زد جواب ندادم! حالا پیام داده لطفا نمره قبولی فقط بهم بدید و من همکارتونممممممممم! :|
2- جناب ن رو یادتونه؟ سر یکی دو مورد که رفت رو مخم (بیشتر از یکی دو مورد بود ولی اینا خیلی دیگه مورد بود!)، دارم ریییییییییییییییز میرم رو مخش :دی حقشه!
* به این نتیجه رسیدم همیشه منعطف بودن و کوتاه اومدن و مهربون بودن خوب نیست! باید کاری بکنی آدما اصول رو یاد بگیرن و بهش پایبند باشن.