به این نتیجه رسیدم که در مورد خواستگاری هام وقتی با دید مثبت جلو میرم، میخوره توو ذوقم و از طرف بدم میاد، و وقتی با دید منفی میرم بالعکس :دی

با دیدی که داشتم جور نبود. پسر خوبی بود. ازین آدم هایی که کمتر میشه گیر آورد. اما خب یه سری اختلاف های مهم داریم که به نظر من عملی نیست.

ازش خوشم اومد و هی توی راه برگشت به خدا غر میزدم که خدایا نمیشد اونجوری باشه و فلان و بهمان :دی قرار شد بازم همو ببینیم صحبت کنیم، ولی خب الان تقریبا میدونم 70 درصد نظرم منفیه.

* نکته فان این خواستگاری این بود که وقتی حرفامون تموم شد و بلند شدیم که بریم، نصف کف کفش راست من، کنده شد و حیثیتم رفت خنده یه جوری راه رفتم که متوجه نشه ولی خب خیلی تابلو بود! با اون صدای کِرت کِرت من! زبان به سختی خودمو رسوندم خوابگاه! نیشخند

** توی تاکسی که برمیگشتم، راننده تاکسی یه فال خوب برام گرفت! جالب بود میگفت خلبان بوده! به فال که اعتقاد ندارم اما انرژی مثبت زیادی بهم داد، امیدوارم حرفش درست از آب در بیاد :) چقدر خوبه آدما به هم انرژی مثبت بدن.