نمیدونم این سرورهای بلاگ ها چه مرگشون شده. کلا همشون رو اعصابن.

شب ها تا سحر بیدارم و کارامو انجام میدم. دو روز بود لپ تاپ رو روشن نکرده بودم تا یه کم به کارام برسم. تا حدی هم موفق بودم. آخر این هفته یه کار پاره وقت رو شروع میکنم. درگیر انجام یه طرح پژوهشی هم هستم که خیلی وقتمو میگیره. ازون ور هم پایان نامه. خیلی وقته هیچ کاری براش نکردم. میدونم 4 ساله نمیتونم جمعش کنم و باید پول سنوات بدم هم برای دانشگاه هم خوابگاه :|

دیشب یه هارد از دیجی کالا سفارش دادم. برای دوستم! الان نشستم فقط منتظرم اونو بیارن :| نمیشینم سر کارام که! شایدم بخاطر این دو روز کار بدون لپ تاپه!

یادمه قبلنا هم هروقت با الهام یه ربع ساعت درس میخوندیم، به خودمون مجوز میدادیم که دیگه بدون احساس گناه، کل روز رو بگردیم یا جودی ابوت ببینیم و دیش دیش بخوریم! :)

یکی از آرزوهامون کلاً این بود که شوهرمون توی کارخونه دیش دیش کار کنه زبان

فردا جلسه خواستگاری دارم. یه بار قبلا اومدن خونه و فردا قراره بریم بیرون صحبت کنیم. ولی هیچ انگیزه و حوصله ای برای این جلسه ندارم. اونم توی این ماه! توی این هوای تابستون! آخه الان چه وقت خواستگاریه! حتی اصلا فکر نکردم چی بپرسم ازش.

آقای «ن» هم همچنان هست و همچنان با ناشی گریش کلافم میکنه. البته سعه صدر به خرج میدما اما خب حس میکنم بیخودی دارم صبر میکنم و باید ردش کنم.

برای یه کار خیر نیاز به یه مقدار پول دارم اما توی شرایط فعلی نمیتونم خودم خیلی هزینه کنم چون اونوقت خودم لنگ میمونم. اینجور وقتا هم که نمیشه از کسی کمک بگیری. اگه حتی به بچه های خوابگاه هم بگم نهایتا هر کدوم 10 -5 تومن میخوان بدن.  اصلا این کار از من بر نمیاد که دوره بیفتم پول جمع کنم :| کاش پولم بیشتر بود

از جمعه خوابگاه برای مدت 8 روز تعطیل میشه و من بی خانمان میشم. نمیخوام برم خونه فامیل. حتما 4 روزش رو باید تهران باشم! نمیدونم چیکار کنم.

سعی میکنم روزانه نویسی نکنم برای همینم کمتر مینویسم اما گاهی لازمه برام انگار. اگه اینجا رو خوندید موقع دعاهاتون به یاد منم باشید :)