این چند روز خیلی سرم شلوغ بود! انقدر که الانم یجورایی غیرمنتظره اومدم بلاگو باز کردم و شروع کردم به نوشتن! هفته پیش درگیر جشن برادرزاده جانِ فسقل بودیم و بعدش هم دعوت کردن تازه عروس های فامیل! این که یه عده آدم رو هی تکراری تکراری توی رستوران ببینی، خسته کننده بود یه کم، ولی خب جذابیت خودشو هم داشت. وقتی یه مدت همش توی یه محیط خاص هستی و بعد وارد جمعی میشی که هر کدوم سلیقه و رفتار اجتماعی و عادات متفاوتی داره، آستانه تحملت کم میشه و رفتارا برات عجیب میشه! کوچکترین چیزی که خارج از چارچوبت باشه میره روی اعصابت! تجربه جالبی بود.

امروز الی (دوست قدیمی) قراره بیاد خوابگاه پیشم برای دو روز. عصر میریم بیرون احتمالا. رفتم یخچالو پر کردم واسه آبروداری، جیبم خالی شد! :دی

یکی از دوستام مشاوره ازدواج میخواد. هرچی گفتم من دوستتم نمیشه، قبول نکرد. اونم احتمالا فردا بیاد با بوی فرندش.

فردا یا پس فردا جلسه پژوهشکده رو هم دارم!

به جناب خواستگار گفتم مناسب هم نیستیم ولی اصرار داره یه جلسه دیگه برم تا یه سری حرفاشو بزنه. نمیدونم چی میخواد بگه. اونم وسط این شلوغیا، فکر میکنه دارم براش ناز میکنم که میگم کار دارم!

سه شنبه خواهری میاد و تا جمعه پیشمه. 5 شنبه هم که کلا کلینیکم (آیکون چشم های قیری ویری!)

خلاصه که این هفته هم خیلی اوضاع درهمه و فکر نکنم به هیچ کاری برسم. ولی خب خوشحالم که دوستمو خواهری این هفته پیشم هستن :) و البته این یعنی کلی بیرون گردی و کلی خرید کردن و خالی کردن جیب :) ولی خوبه. خیلی وقته یه گردش و خرید اساسی نرفتم.

الی اومد! :دی برم دم در :)