اول اینکه اوضاع مقاله همچنان بده. فقط یه کم منابعش رو به روز کردم از دیروز. مرحله بعدی کی اتفاق میفته خدا میدونه. قانون پارکینسون میگه هر کاری همونقدر زمان میبره که بهش اختصاص میدی، نوع کار مهم نیست، مهم اینه که توی ذهنت کشش میدی.

یه قانون ازین ناامیدکننده تر هم هست به نام قانون هافستدر یا همچین نامی (اسمش بخاطر فامیلی لئونارد توی بیگ بنگ تئوری یادم مونده) که هر کاری بیشتر از اون زمانی که فکر میکنی تموم میشه، طول میکشه!

جمع این دوتا قانون یعنی من وضعم خیلی خرابه. با خودم قرار داشتم که تا آخر مهر، مقاله تموم شده باشه و تا اخر آبان پایان ناممو بدم دست راهنمام. این تاخیر که فعلا حداقل یه ماهه ست، یعنی این ترم نمیتونم دفاع کنم.

دوم اینکه اوضاع حس و حالم خیلی خرابه. چند روزه هی گریه میکنم. نمیدونم این هورمونهای احمق زنانه ست یا از تیروئیدمه. برای شنبه وقت متخصص غدد گرفتم ببینم تیروئیدم چه مرگشه. این حال بد گاهی مستاصلم میکنه. نمیدونم چیکار کنم، با کی حرف بزنم، فقط بیقرار میشم که تموم بشه. و ازونجایی که دردها همیشه شبها بدتر میشن، شبا نمیذاره مثه آدم بخوابم. خوابم خیلی کم شده.

سوم اینکه این ترم از یه دانشگاه توی یاققوز آباد بهم زنگ زدن که برم تدریس، منم با تصوری که از فاصلش داشتم قبول کردم و فکر میکردم برای ترم آینده میخوان و برنامه رو بستن، بعد از اینکه حرفامونو زدیم و کلی هندونه زیر بغلم گذاشتن، فهمیدم این ترمه و مسیرش بسیار دوره. با آژانس اگه بخوام برم، رفت و برگشتش 150 میشه که نمی ارزه. اگرم از ترمینال برم که وقت گیره و نمیدونم به کلاسای صبحم میرسم یا نه. از طرفی میگم شاید این دردسرهاش ارزشمند باشه و یه دری رو به روم باز کنه چون الان حدود یه ساله که کلاس برنداشتم و ارتباطم قطع شده با دانشگاه. اگه بشه یه شب اونجا بمونم شاید منطقی تر باشه تا اینکه دو روز در هفته، هی رفت و آمد کنم. امیدوارم اونجا بتونم یکی رو با شرایط خودم پیدا کنم که رفت و آمدمون با هم یکی بشه یا ماشین داشته باشه. اگه خودم میتونستم یه ماشین بخرم خیلی خوب بود هعییییی

* خیلی به حس و فکر و قضاوت و تصمیمات این روزام اعتماد ندارم! حرفهای بالا هم میتونه از زبون هورمون ها یا هر چیز احمق دیگه ای در درونم باشه.

** الان داشتم بلاگ دوستای قدیمی رو چک میکردم. یکی از بچه ها توی خردادماه نوشته که داره جدا میشه از همسرش. خیلی دلم گرفت.