دلشوره دارم. بعضی وقتها بی خبری خوش خبریه. اما برای من بی خبری، یه حس متناقضه و اغلب بده! ترجیح میدم یه خبری رو، هر چقدر هم بد، بدونم و تکلیفم با خودم مشخص باشه، تا اینکه ندونم و هی فرضیه سازی کنم که اگه اینجوری باشه اونجوریه و اگه فلان فاکتور رو در نظر بگیریم، ممکنه بهمان اتفاق افتاده باشه یا بیفته.

این اخلاقم یه بار شدیداً برام گرون تموم شده ها. اما درس عبرت نمیشه برام انگار. البته الان جنسش متفاوته، ولی خب اذیتم میکنه.

+ بعضی وقتا شدیداً حس میکنم باید جای کلماتم رو، توی جملاتی که براتون مینویسم عوض کنم! وقتی خودم پست هامو میخونم یاد سریال رستگاران میفتم که توی همه ی دیالوگ ها، ساختار جمله ها از آخر به اول بود و من و خواهری حرص می خوردیم. خلاصه که اگه خیلی بد مینویسم بهم بگید.