دلم برای خودم تنگ شده. ناراحت نیستما. یه جورایی مبهوتم. که چقدر عوض شدم. منی که معروف بودم به دختری با لبخندهای همیشگیش، منی که همیشه :) ته جمله هام بود، چقدر خنثی شدم. منی که به ترک دیوار هم گیر میدادم، حتی به آهنگ لیلا خانوم! حالا این همه اتفاق ریز و درشت دور و برم میفته و من همچنان زیپ دهنمو میبندم و میرم و میام! یه حس ترس همراه با شوکه شدن خفیف دارم. نه این که اینو نمیدونستما، نه. اما با خوندن پست های قدیمیم شدیداً برام آشکار شد. احساس میکنم از این :) به :| یا شاید تا حدودی :( تبدیل شدم! :| حس مزخرف و ترسناکیه