مامانِ جناب خواستگار زنگ زد :| گفت بهش بگم دلیل اصلیم برای جواب رد چیه :| توضیح دادم که به پسرش هم گفتم چرا. گفت یعنی نمیشه تجدید نظر کنی؟  اصرار و اصرار که باز میخواییم بیاییم خونتون :| آخرش در حالی که کم مونده بود گریه کنه، گفت باشه حرفاتون رو به پسرم میگم تا خودش باهاتون صحبت کنه دوباره :|

بعد جناب خواستگار پیام داد که «حس کردم اینجوری به مادرم گفتی که دلش نشکنه :| میشه بگی دلیل اصلیت چی بوده؟»