یکی از دوستان روانشناس، مطلبی رو برام فرستاده بود که با شما به اشتراک میذارم:

در برابر هر زنی که فقط زیباست، مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است! زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهنِ تمام ِمردان است، اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است، به زودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل، می شود! عادی و گاهی هم کسالت بار.

آروین د. یالوم/وقتی نیچه گریست
روزها و ماه های اول ازدواج همه چیز قشنگ است. ذوق رسیدن و پیداکردن شریک زندگی آنقدر زیاد هست که تفاوت ها و دلخوری ها به چشم نیایند. گذشت هامان خیلی عمیقند. چشم پوشی هامان خیلی زیادند.
ولی آدم ها برای هم عادی می شوند. به معجزه ازدواجمان عادت می کنیم. خوبی های شریک زندگی مان به چشممان وظیفه می آید و آن وقت است که دلخوری ها کم کمک راه خودشان را به حریم زندگی باز می کنند.
هرآدمی ضعف هایی دارد، فرق هایی دارد، اختلاف سلیقه ها و اشتباه هایی هست که این دلخوری ها را می سازد. اصلا این تفاوت روحیات و نگاه ها که زمینه ساز دلخوری ها می شوند لازمه رابطه انسانی است.
اما چه اتفاقی می افتد که زوج عاشق ده سال پیش می شوند زن و مرد تنها و سرخورده امروز؟
به نظر من دلیل اصلی خراب شدن رابطه ها همین دلخوری های ریزه ریزه است. ناراحتی ها و انتظاراتی که آرام آرام، ریز ریز، روی هم جمع شده. به چشم نیامده و هی تلنبار شده و رسیده به اینجا. انگار با یک چاقوی کوچک هی روی درخت رابطه خراش انداخته باشیم. خراش ها آن اوایل کوچک و سطحی است. به چشم کسی نمی آید و هیچ کدام از طرفین هم زحمتی برای مداوایش نمی کشد. ولی وقتی به خودمان می آییم که ماه به ماه و سال به سال روی هم جمع شده و با درخت زندگی مان کار چند تبر عمیق را کرده است...
این دلخوری های ریز ریز را پیدا کنیم!
مثلا همسر شما روی سر وقت رسیدن حساس است. از آن طرف شما بی خیال و سرخوشید و اغلب دیرتر از وقتی که باید حاضر می شوید. هربار که قرار است دوتایی به جایی بروید یا همسرتان جایی منتظرتان است این تاخیرهای شما آزارش می دهد و شکایت می کند. در ظاهر به نظر می آید که چند دقیقه غرغر کرد و تمام شد. اما فقط همین نیست. آن خراش کوچک افتاده است. دفعه بعد و دفعه های بعد هم که با دیرحاضر شدنتان ناراحتش کنید خراش عمیق تر می شود. بعد دوسه سال شاید یکی از زخم های عمیق رابطه تان را از تاخیرهای چنددقیقه ای ساده خورده باشید.
همسر شما روی صبحانه حساس است. دوست دارد وقتی از خانه بیرون می رود همسرش بیدار باشد. میز چیده باشد. شما خواب صبح را به همه چیز ترحیج می دهید و در ظاهر فکر می کنید همسرتان هم بالاخره با این وضع کنار آمده. شاید به ظاهر کنار آمده باشد. شاید دیگر غرغر نکند و اصرار نداشته باشد. اما هر روز که دارد تنهایی در خانه را باز می کند تا به محل کارش برود و کسی نیست که لقمه ای دستش بدهد، یک خراش کوچک روی تنه درخت رابطه تان می افتد. سه چهار سال بعد ممکن است این خراش خیلی عمیق شده باشد.
همسر شما روی حرف زدنش حساس است. دوست ندارد کسی حرفش را قطع کند. برعکس شما آدم عجولی هستید، بارها وسط کلامش پریده اید و بعد عذرخواهی کرده اید. مساله خیلی ساده است. مسخره است اصلا. اما باوجود اینکه به چشم کسی نمی آید، همین خراش های کوچک هربار دارد به جان ارتباط کلامی تان می افتد و دوسال بعد نمی فهمید چه شد که اینقدر کم با هم حرف می زنید...
همسر شما به سر وقت حاضر بودن غذا حساس است...
به دستبخت خوب...
به رفت و آمد با فامیل ...
به مرتب بودن همسرش...
به تلفن حرف زدن های طولانی...
 از عمد نمونه های کوچک را مثال زدم. درست کردن مشکلات و اختلاف نظرهای عمیق پیشکش. بیایید فعلا جلوی این خراش های کوچک را بگیریم!
 دلخوری های ریزریز زندگی شما چیست؟
زنها در زندگی خود چگونه مردی می خواهند : (از نگاه نظریه شخصیت شناسی ارکتایپی بولن - یونگ )
هرا : مردی میخواهم که متعهد به من باشد و بتوانم زندگی خود را با او بنا کنم و همواره درکنارم باشد و ترکم نکند
دیمیتر : مردی میخواهم که دوستش داشته باشم و به او محبت کنم و بتواند پدر مناسبی برای فرزندانم باشد کسی که بتوانم همه کاری برایش انجام بدم
پرسفون : مردی قدرتمند میخواهم که بتوانم به او تکیه کنم و احساس امنیت کنم کسی که حواسش به من باشد و اجازه ندهد کسی به من برساند
آتنا : مردی میخواهم که استقلال داشته باشد و اگر لازم بود بتوانم به او تکیه و اعتماد کنم کسی که شخصیت داشته باشد و حقوق و مرزهای من را به رسمیت بشناسد
آرتمیس : مردی میخواهم که بتوانم با او راحت باشم و صمیمیت داشته باشم کسی که به خواسته ها و شخصیت من احترام بزارد و وارد حریم خصوصی من نشود
هستیا : مردی میخواهم که با حضورش در زندگی من آرامش و خلوت من را از بین نبرد.

و البته توجه به یک نکته بسیار مهم است: اگر افراد می توانستند یاد بگیرند که آنچه برای من خوب است لزومی ندارد برای دیگران هم خوب باشد، آن گاه دنیای شاد و خوشایندتری می داشتیم. دنیای مطلوب من اساس و شالوده ی زندگی من است و نه اساس زندگی دیگران. علاقمندی و طرز تفکر خودمان را به یکدیگر تحمیل کنیم.