در سلسله مراتب پست های قبلی خواستگار اِگِن (به قول دکمه :دی) با وجود اینکه جواب رد داده بودم ایشون خواست تا یه سری مسائل روشن بشه و حرف بزنیم! من هم فکر میکردم چیز خاصی میخواد بگه. رفتم و دیدم همون بحث های قبلیه :| البته یه سری مسائل دیگه مطرح شد. مثه اینکه گفت فکر میکنم سرت خیلی شلوغه و ممکنه به خانواده نرسی خیلی :| برنامت اینه که کی میخوای بچه دار بشی :| من هم کلا دو نقطه خط بودم. البته طبیعی بود اینا رو بپرسه ولی خب وقتی من میگم به نظرم مناسب هم نیستیم، دیگه این حرفا چه جایی داشت!
هوا به شدت گرم بود و بستنی هامون زود آب شد و چند باری هم چکه کرد روی لباسم و ضایع بازاری بود خلاصه :| بعدش هم یه آبمیوه طبیعی مخلوط میوه ها سفارش دادیم که من هیچ طعمی به جز هندوانه حس نکردم، و ظاهرش هم چیزی جز هندوانه نبود :|
نمیدونم از گرما بود یا دودهای توی کافه، وقتی برگشتم حالم بد شد و افتادم! خیلی هم گرسنه بودم اما نتونستم پاشم چیزی بخورم.
هنوزم خوب نیستم. بهانه ای شده برام که به خودم تخفیف بدم و کارامو انجام ندم و بشینم یه بند فیلم ببینم :|
برای هدایت شدنم دعا کنید.