این یکی دو هفته نمیدونم چه طلسمی شده! هفته پیش خانواده، کلی اصرار کردن که برم خونه، و نرفتم! چرا؟ چون مراجع داشتم. اما کنسل شد. چرا؟ چون مراجعم حال نداشت با زبون روزه بیاد! این هفته هم باز مامان زنگ زد و کلی اصرار کرد که برم خونه، چون مهمونی داریم. باز نرفتم و باز هم امروز مراجعام کنسل کردن و نیومدن. یکیشون داره میره مسافرت. اون یکی یادش رفته، سومی هم خواب مونده :| جالبش این بود که وقتی منشی زنگ زد چک بکنه، هیچ کدومشون همسراشون خبر نداشتن که وقت مشاوره دارن!

فقط نذاشتن من مهمونی برم. خوابگاه، متروکه شده و فقط من موندم! ولی خب بد هم نشد. با زبون روزه نمیتونستم حرف بزنم زیاد.

فردا میرم خونه برای یه هفته :) هم پژوهشکده رو کنسل کردم و هم کلینیک رو. نیاز دارم برم استراحت. میرم نی نی جونمون رو ببینم. خیلی دلم براش تنگ شده.

خواستگار رو هم دوباره دیدم. پسر بسیار خوبیه ولی خب اون تفاوت ها مرددم کرده. هرچند خیلی پررنگ نیستن ولی همین چیزای کوچیک گاهی مشکل ساز میشن.

باز من میخوام برم خونه و باز یادم رفت واسه مامانم یه چیزی بخرم. مامان من هم که دل نازک! تا میرسم چشمش به وسایلمه که چی ازش درمیارم. الهی قربونش بشم :)

اینجا شکلک نداره آدم نمیتونه حسش رو منتقل کنه درست. کاش دوباره فضای بلاگستون مثه قبل پرنشاط بشه. یادش بخیر شب نشینی های وبلاگیمون :)