اوضاعم خیلی بی نظم و به هم ریخته شده. انگار وسط یه عالمه شلوغی و خرت و پرت توی یه اتاق بزرگ بخوام دنبال پردازنده مرکزی مغزم بگردم و بردارم بذارمش سر جاش. قبل از این که بتونم پیداش کنم وسط اون همه خرت و پرت، میخورم به چیزای مختلف. مثلاً فکرایی مثه این:

-رفتم خونه و نی نی رو دیدم. یه فسقلی یک کیلو و 300 گرمی. خیلییییی کوچیکه. هنوز باباش بغلش نکرده و دلش تاپ تاپ میزنه بغل

-خونه رو به هم زدیم، بنایی و این چیزا. طاقت نیاوردم برگشتم. البته اطاق من درب مستقیم داره به بیرون، ولی بازم سخت بود. اومدم خوابگاه.

-دیروز توی انقلاب دیدم عکس یه پسربچه رو زدن و اعلام کردن که گم شده. خیلی دلم سوخت. خیلی سخته آدم بچه شو گم کنه.

-باز از صبح نشستم ساعات خالی اساتید رو به صورت یه جدول در آوردم و به استادام از A تا G کد دادم. این 7 نفر رو نمیشه اصلا توی یه روز مشترک یه جا پیدا کرد کلافهواقعا دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم. الکی الکی سه ماهه دارم دور خودم میچرخم افسوس دارم فکر میکنم اگه بهشون بگم یه روز پنج شنبه دفاع کنم چی میگن. احتمالاً بازم با هم جور نیستن یا کار دارن خنثی

-یه عالمه کتاب لازم دارم که باید بخرم اما امسال نتونستم برای نمایشگاه کتاب ثبت نام کنم و اگه برم همه اش رو باید از جیب خرج کنم. جمعه ی بعدی هم باید برم خونه. نمیدونم توی دو روز اول نمایشگاه میتونم برم نمایشگاه یا نه چشم

- 18 اردیبهشت تولد برادرزاده جانه. باید خونه باشم.

-23 اردیبهشت باید از بچه هام امتحان بگیرم. باز باید خونه باشم.

- 25 اردیبهشت عروسی خواهر زن برادر جانه. باز باید خونه باشم آخ لباس هم میخوام تازه!!!!!!! نگران

- یه کمی که حال زن برادر جان خوب بشه و بچه رو هم ترخیص کنن، اونا هم جشن میگیرن که برای اونم لباس میخوام. در نتیجه دو دست لباس باید بخرم که نیاز به پول، وقت و فکری آزاد داره :| نداریم آقا نداریم!!!

- گوشیم شکسته و فعلا دارم باهاش مدارا میکنم تا همون بحث پول و وقت و فکر آزاد حل بشه برم بخرم. اما حتی نمیدونم چی بخرم!

- سشوارم سوخته و باید یکی بخرم که باز گزینه های بالا مطرحه خیال باطل تازه باز اگه این گزینه ها حل بشه دلم یه پرینتر، ساعت، دوربین، هدست، کوله، شلوار جین، کیف، و دستبند میخواد خیال باطل هعیییی

- یکی از دوستان بهم پیشنهاد کار داده، نمیدونم وسط این شلوغی ها قبول کنم یا نه!

- استاد هلندی منتظره که بهش اوکی نهایی رو بدم اما نمیدونم رفتن به این سفر به صلاحمه یا نه. حتی همکارش هم منتظره بهش زنگ بزنم اما 10 روزه که وقت نکردم حتی بهش فکر کنم!

- انقدر اینجا شلوغ پلوغ هست که یه عکس بدون نوشته های ضایع نتونم پیدا کنم دیگه ببخشید

.

.

.

بعد تصور میکنم که وقتی مغزمو وسط اون همه شلوغی پیدا میکنم، یه تیکه پارچه یا لباس چسبیده به قشر مخم، بعد میام جداش بکنم و یه تیکه از مغزم کنده میشه و روی لباسه میمونه نیشخند کاش حداقل اون تیکه ای که کنده میشه مسئول بازداری ها و احتیاط هام باشه. یا بخشی که روغن میسازه توی مغزم و میبره میماله روی قشر مخم یول یعنی اینجوری 50 درصد مشکلاتم حل میشه. شایدم بیشتر! ولله!